باید بهطور اساسی به موضوع مدیریت اندیشید. ما نباید فراموش كنیم تا زمانیكه مدیریت را درست نكنیم نباید به پیشرفت مملكت امیدوار باشیم. ما انگشتشمار مدیر داریم اما مدیریت نداریم و به عبارتی ما هنوز در عنفوان راه مدیریت و مدیرپروری هستیم. كشور ما دارای منابع و ذخایر فراوان است ولی نتوانستیم از این ذخایر استفاده كنیم و این از ضعف مدیریت نشأت میگیرد. برخی میگویند همین فراوانی منابع و معادن دلیلی بر ضعف مدیریت است چرا كه همه تصور میكنند وقتی به اندازه كافی منابع داریم پس نیازی به این مدیریت نیست. متاسفانه مدیران ما آزمایشگاهی و لابرتواری هستند یعنی اینکه در آزمایشگاه می توانند جواب بهتری بگیرند اما در بیرون از آزمایشگاه حرفی برای گفتن ندارند.
ما در كشورمان مدیر دوست نیستیم، برای مدیر بودن ارزش قائل نمیشویم و فرهنگ ما مدیرپرور نیست، در كشوری مانند سویس هنگامی كه از كودكان سوال میشود برای آینده كاری خود میخواهند چه شغلی را انتخاب كنند، بیشتر كودكان به مدیر بودن میاندیشند چرا كه آن را دارای ارزش اجتماعی بالا میدانند ولی در ایران كودكان، پزشكی و مهندسی را رویای خود میدانند. مردم ما ذاتا به مدیر نگاه منفی دارند و تصور میكنند مدیر در حال چپاول و غرق در لذتها و امكانات است و مشكل از آنجایی شروع میشود كه تصور میكنند او لایق چنین امكانات و رفاهی نیست و برای آن به اندازه كافی زحمت نكشیده است گرچه متاسفانه برخی از مدیران به دلیل رفتارهای اشتباه باعث شكلگیری چنین نگرشی شدهاند ولی تمام ریشه این نگاه منفی به این ماجرا ختم نمیشود. ما كاری میكنیم كه یك مدیر یا دزد شود یا عاشق كارش باشد و مدیران عاشق هم دوامیندارند. مردم ما یا كارمندان، حتی مدیران خود را نمیشناسند.این نگاه منفی به مدیریت ریشه تاریخی، تربیتی و فرهنگی دارد. در كشور ما همه برای خودشان مدیر هستند و زمانی كه مدیر دستوری میدهد، به دنبال فرار از اجرای دستور هستند و برای انجام ندادن یا درست انجام نداندش، هزاران بهانه را ترتیب میدهند و در دل با خود میگویند مدیر برای خودش حالا حرفی زده، لزومیندارد اجرا شود.
ما در پروژه های خارجی که شرکت می کنیم با زیر دستان خارجی هم روبرو هستیم،مثلا وقتی با چینی ها کار می کنیم و بنده مدیر پروژه هستم آنها عقب عقب از جلسه بیرون می روند چرا که احترام زیادی برای مدیر قایل هستند. یا وقتی مخالفتی با طرح دارند می روند پی مسئله و بعد از کلی مطالعه و مشورت مخالفت خود را ابراز می دارند.
جای خالی كودكی در مدیریت
خاطرهای میگویم درباره نخستین پروژه كاری خودم در انگلستان، پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه و با كلی ذوق كه شاگرد اول هستم در یك پروژه ساختمانی وارد كار شدم. روزی مدیرم من را صدا كرد و گزارشی خواست درباره ادعای كارشناسی كه مسائلی را در پروژه بررسی كرده بود. برای من روزی را تعیین كرده بود كه گزارش را تحویل دهم، من تحقیقاتی انجام دادم و در آن روز گزارش را به او تحویل دادم. نمونهبرداری و بعضی مسائل دیگر در آن پروژه كامل نبود و من همین كاستیها و مشكلات را به عنوان گزارش نوشتم و تحویل دادم. مدیر گزارش من را قبول نكرد و گفت میتوانی برای تسویه به حسابداری بروی. وقتی تعجب من را دید، گفت هركاری لازم بوده از تحقیق گرفته هركار دیگری لازم بوده باید انجام میدادی و یك گزارش كامل به من تحویل میدادی. من در آن پروژه نكات بسیاری را آموختم و شاید مهمترین آن این بود كه اگر مدیر از من كاری را میخواهد با تمام توان و انرژی آن كار را انجام دهم. ما از همان كودكی و در خانواده باید مدیرسالاری را یاد بگیریم. همچنان كه در خانواده ما پدرم حرف اول را میزد. ما در دوران ابتدایی به پرورش بچهها و جا انداختن این تفكرات در ذهن آنها اهمیتی نمیدهیم و اینگونه در دورههای بعدی دچار مشكلات جدی میشویم. در كشورهای اروپایی، سختترین دوران برای معلمها دوران ابتدایی است ولی در ایران برعكس است و دوران دبیرستان برای معلمان سختترین دوران است چرا كه از ریشه به مساله تربیت بیتوجهی شده است. در كشورهای دیگر مدیر از احترام ویژهای برخوردار است و دستورش باید اطاعت شود حتی اگر كارمند از نظر دانش یا تجربه از مدیر برتر باشد، باز هم اطاعت از مدیر در اولویت است. در كشورهای دیگر معتقدند كه من استخدام شدهام كه مشكل مافوقم را حل كنم یعنی تا این حد به مدیر مهر و علاقه و محبت نشان میدهند. ما در كارهای گروهی و تیمیضعفهای اساسی داریم، با مدیر و هم تیمیهای خود همراهی نداریم و مدام در این اندیشه هستیم كه از دیگران بدگویی كنیم تا مسیر پیشرفت را برای خود باز كنیم، در حالی كه نمیدانیم ما در چرخهای زندگی میكنیم كه انعكاس همهچیز ابتدا به خودمان باز میشود. مثلا در كشتی قهرمان میشویم چرا كه یك ورزش تك نفره است.
حكومت قانون یعنی حكومت مدیر
مدیریت بر 3 ستون بنا شده است یكی استعداد و دیگری جسارت و جرات و در نهایت داشتن علم و دانایی. مدیر بودن دارای یك سری اصول اولیه است كه همان استعداد ذاتی برای مدیریت است. ما متاسفانه در بحث مدیریت حتی به این اصول بدیهی و اولیه نیز توجهی نداریم. توجهی به این مساله نداریم كه آیا اشخاصی كه متقاضی رشته مدیریت هستند، به چه علت مدیریت را انتخاب میكنند آیا اصلا میدانند مدیریت به چه معناست و از روی انگیزه و علاقه وارد این رشته میشوند یا نه فقط یك رشتهای را انتخاب میكنند كه وارد دانشگاه شوند. ما در كشورمان همیشه بهترین قوانین را داشتیم اما داشتن قوانین به تنهایی برای اداره كشور كافی نیست، از دیددگاه من حكومت قانون یعنی حكومت مدیر. وقتی میگوییم اعمال قانون نمیشود یعنی مدیران ما اعمال مدیریت نمیكنند. حتی برخی از مدیران ما در سطوح بالا نیز اعمال مدیریت نمیكنند. چرا که اعمال مدیریت در کشور ما مساوی است با ضد ارزش. در كشور ما جایگاه مدیریت تعریف نشده است. مشكل مملكت ما، نداشتن مدیران خوب است. ما برای تربیت مدیر تلاش نمیكنیم و به همین دلیل مدیران خوب و ذیصلاح برای مملكت نداریم.
رفراندوم مدیریتی
مدتی در کشور جا افتاده بود که معنای مدیریت داشتن حقوق پایین و نرسیدن به خود است، در حالیکه اینها مدیریت نیست.زمانی که بنده در سوئیس بودم، طرحی ارائه شد مبنی بر اینکه حقوق مدیران باید کاهش بیابد. احزاب چپ گرا ادعا می کردند اگر در حقوق مدیران صرفه جویی کنیم ، می توانیم بشتر در بخش بهداشت و آموزش سرمایه گزاری کنیم. بحث خیلی بالا گرفت و تقریبا همه جامعه را درگیر خود کرد. دولت سوئیس به این مسئله ورود کرد و ابراز داشت اگر سوئیس امروز با 7 میلیون جمعیت جزو بالاترین کشور ها در رشد سرانه ملی است، مدیون این مدیران است . اگر سوئیس به جنگ جهانی دوم ورود پیدا نکرد بخش اعظمی مربوط به مدیریت صحیح است. دولت اذعان داشت ما نمیتوانیم در این روند رو به رشد خللی وارد کنیم، پس رفراندوم میگذاریم تا مردم تصمیم بگیرند که آیا این روند ادمه یابد یا نه. سه گزینه وجود داشت: منسوخ، باشد، باشد و بهتر شود. جالب است بدانید بالای نود و پنج درصد مردم بر باشد و بهتر شود رای دادند!
رفتن شکوه نیست
مدیران ما باید بمانند و بدهکاری خود را به این خاک پس دهند، چرا که رفتن شکوه نیست و ماندن و ساختن مهم است. ما اگر برویم پس قرار است چه کسی این آب و خاک را بسازد. متاسفانه شما الان اگر بروید کانادا بزرگترین مهندسان سدسازی این کشور مهندسان ایرانی هستند. غالب این جوانان را کارکنان قبلی مهاب قدس تشکیل میدهند و به نوعی زیر دست ما بودند. هر ماه نزدیک به چند نفر از سد سازهای ما جذب کشورهای اروپایی شده و به کار مشغول میشوند.
اصول مدیریتی
مدیر نیز مانند پزشک كه درجات مختلفی دارد باید آموزش ببیند و تمام ردهها را طی كند و بعد به هدایت یک سازمان و كارمندان بپردازد. از دیدگاه من بسیار خوب است كه مدیران از ردههای پایین شروع كنند و آرام آرام به ردههای بالاتر برسند، اینگونه به همه مسائل آگاهی و تسلط پیدا میكنند. مدیر باید نیروهایش را از بدنه انتخاب كند و زمانیكه به همه مسائل سازمانش مسلط باشد، این انتخابها دقیقتر خواهد بود. سعه صدر باید همراه همیشگی مدیر باشد. مسیر مدیریت با چالشها و مشكلات فراوانی توأم است كه مدیر تنها با صبوری میتواند تک تک این مشكلات را از سر راه سازماناش بر دارد. در یک مدرسه كه تمام بچهها از قشر ثروتمند بودند از بچهها خواسته میشود انشایی درباره فقر بنویسند. سر كلاس یكی از بچهها فقر را اینگونه توصیف میكند، خانواده فقیری وجود دارد كه باغباناش لباسهای خوبی نمیپوشد، راننده آنها فقیر است و این كودک نمیدانست كه یک خانواده فقیر نه باغبان دارد و نه راننده، چرا كه چنین چیزهایی را ندیده و در محیطی متفاوت از درک فقر بزرگ شده است. در مدیریت نیز اینگونه است، گاهی مدیران لازم است برای درک بهتر موضوعات از مراحل پایین كار شروع كنند و فعالیتها را از نزدیک ببینند.
مارا در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.