فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند . (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)

مديران كار خوب بكنند و خوب كار كنند

 

تقويت و تربيت مديران

حاج علا را همه مي‌شناسند. چه آنها كه داستان آن چك معروف براي پرواز هواپيماي حامل امام(ره) از پاريس به تهران را شنيده‌اند، چه آنها كه تاريخ انقلاب را تجربه كرده يا خوانده‌اند يا روايت‌هاي شهيدان بهشتي و مطهري و رجايي را درباره او شنيده‌اند و چه كساني كه سر و كارشان با حساب و كتاب است.

حالا همه درباره گوشه‌اي از ۳۳سال حضورش در هيات رييسه اتاق ايران و برعهده داشتن نقش نخ تسبيح او خوانده‌اند يا شنيده‌اند. داستان‌هاي انقلاب و پيش از آن هم كه جاي خود دارد. هر كسي هم از ظن خودش عنواني براي علاءالدين ميرمحمدصادقي هم به كار مي‌برد، پدر گچ و سيمان، نخستين موسس صندوق‌هاي قرض‌الحسنه، جدي‌ترين پشتيبان مالي مبارزات، پدر تشكل‌سازي اقتصادي در ايران و حالا هم يكي از چهار ميلياردر اول كشور.

حاج علا هيچ‌وقت از ثروتمند بودنش خجالت نكشيد، هميشه حرفش را آزادانه زد و همين هم شد كه از محدود بازارياني است كه از چپ و راست، همه به او احترام مي‌گذارند.

اگر بخواهيم درباره عنوان‌هاي علاءالدين ميرمحمد صادقي هم بگوييم شايد گزافه باشد، ديگر كسي نيست كه در حوزه اقتصاد كشور دستي بر آتش داشته باشد و نداند حاج علا سه دهه در اتاق بازگاني ايران و تهران خدمت كرده و چندين اتاق مشترك، شوراي مشترك و تشكل‌هاي صنعتي و معدني در كشور راه انداخته است.

اما با اين همه، باز هم مي‌توان از درياي تجربه حاج علا جرعه‌اي سركشيد، حرف‌هايي تازه كه تاكنون در هيچ كدام از جاهايي كه گفته شد، نخوانده‌ يا نشنيده‌ايد. هميشه گفتند علاءالدين ميرمحمد صادقي، تاجر، بازاري، مبارز و مذهبي و… بزرگي است و در اين باره با او صحبت كردند. حالا ما مي‌خواهيم بدانيم يكي از موفق‌ترين مديران و كارآفرينان كشور چه نگاهي به جايگاهش دارد، جايگاه مديري!‌ اين جايگاه را فقط از آن خودش مي‌داند؟ چرا هيچ‌وقت حاضر نشد مديريت دولتي بر عهده بگيرد، ريشه مدير گريزي كشور را كجا مي‌داند و خيلي صحبت‌هاي ديگر درباره مديريت، از سه روز بعد انقلاب تا همين حالا.

پس از انقلاب اتفاق‌هايي افتاد كه باعث شد از روز اول نتوانيم تعريف درستي از مديريت داشته باشيم و جايگاه درستي براي مديران واقعي‌مان ايجاد كنيم. دافعه‌اي كه ابتداي انقلاب به مديران مخصوصا در بخش خصوصي وجود داشت برمي‌گردد به يك مساله تاريخي كه همان زمان در جريان بود. همانطور كه مي‌دانيد از اواخر رژيم گذشته حذب توده و گروه چپ فعاليت‌هاي زيادي داشتند و همزمان با مخالفت با رژيم افكار چپ را نيز توسعه و تبليغ مي‌كردند. اين مسائل باعث شد خود به خود چپ‌گرايي در جامعه ما شكل بگيرد. با اينكه حضرت امام(ره) پرچمدار انقلاب بودند و وجود ايشان و روحانيت در سقوط رژيم اثرگذار اصلي بودند، اين افكار همچنان در جامعه ماند. الان شما سخنراني‌هاي اول انقلاب هر كسي از مسوولان آن زمان را مطالعه كنيد، مي‌بينيد يك انتقادهايي به سرمايه‌داري يا سرمايه‌گذاري و كارخانه‌داري و اين دست موارد شده و حتي گاهي به تخريب و مخالفت شديد منتهي شده است، البته برخي از اين افراد عصبي بعدها گفتند ما اشتباه كرديم. اما آن زمان چپ‌ها هم از اين موقعيت استفاده مي‌كردند، چرا كه شايد چاره‌اي نداشتند براي اينكه بتوانند فعاليت كنند و بر رقيب‌شان پيروز شوند، بايد شعارهايي مي‌دادند كه اكثريت قريب به اتفاق مردم مي‌پسنديدند. شرايط به گونه‌اي بود كه حتي ما كه به عنوان بخش خصوصي در اتاق بازرگاني مستقر شديم، جرات نداشتيم كه صريحا بگوييم كار بايد دست بخش خصوصي باشد. مي‌گفتيم مديريت بايد تقويت شود و اگر كسي از بخش خصوصي مديريت خوب داشت و مثلا ده واحد صنعتي داشت، صرفنظر از مساله مالكيتش، بايد اين مدير را تقويت كرد. با اين حال گفتمان غالب جامعه به ويژه قشر مستضعف كه آن زمان كم نبود، اين مسائل را ضد ارزش مي‌دانست و بسياري اگر قبول هم نداشتند، مجبور بودند به خاطر شرايط‌شان با بحث حمايت از مديران و حتي دادن اجازه كار به آنها مخالفت كنند.

البته آن زمان هم ما با تضعيف مديران مشكل داشتيم و در اتاق بازرگاني تا جايي كه مي‌توانستيم به مديران كمك مي‌كرديم، در اين زمينه يك خاطره يادم مي‌آيد، در يك مورد مرحوم حاج محمد‌تقي برخوردار كه ثروتمند بود و در عين حال مديريت بسيار خوبي هم داشت و براي مملكت هم كار كرده و چندين واحد صنعتي كه اصلا در ايران وجود نداشت را ايجاد كرده بود، همان اول انقلاب در اتاق بازرگاني آمدند پيش من. ايشان گفتند من براي نخستين بار در كشور يك كارخانه توليد باطري ايجاد كرده‌ام كه تاكنون بازدهي مناسبي هم داشته است، اما ديروز كه مثل هميشه به كارخانه رفتم، كارگران من را راه ندادند كه بروم داخل. ما در اتاق بازرگاني وارد قضيه شديم و قرار شد يك سري از مديران داخلي كه كارگران را تحريك مي‌كردند، بيايند پيش من. اين اتفاق افتاد و از آنها پرسيديم مساله چيست؟ شروع كردند به شعار دادن كه ايشان طاغوتي است و چندين كارخانه دارد و كل كارگرها نمي‌پسندند ايشان سركار باشد و… پرسيدم علتي كه نمي‌پسندند چيست؟ پاسخ دادند كه ايشان منافع كارخانه را شخصا مي‌برند. من گفتم كه ما قرار مي‌گذاريم كه آقاي برخوردار آنجا مديريت كنند و ديناري حق برداشت از كارخانه را نداشته باشد و اگر در نهايت درآمدي حاصل شد به افزايش سرمايه كارخانه تبديل شود. يكي دو نفر از آنها كه قدري نرم‌تر بودند، قبول كردند و رفتند. بعد از چند روز آقاي برخوردار دوباره آمدند پيش بنده و گفتند هنوز همان بساط و نمي‌گذارند من كارم را بكنم. ما دومرتبه آنها را خواستيم كه دوباره آمدند و گفتند كارگران قبول نمي‌كنند ايشان مدير باشد. گفتم آقا الان ما يك مدير مجاني پيدا كرديم با تجربه و علاقه‌مند به اين كار، چون اين صنعت تازه است، هيچ كس ديگري نه تسلط ايشان را دارد و نه حاضر است با اين پول كار كند. باز يكي دو نفرشان گفتند اينها منطقي است اما جو نمي‌پذيرد حاج محمد‌تقي برخورداري كه تا ديروز با ماشين مي‌آمده سركار و اين‌همه ثروت دارد، حالا با اين شرايط هم كه انقلاب شده كارش را ادامه دهد. بالاخره ديديم فايده ندارد. يكي دو ماه از اين مساله گذشت كه آقاي برخوردار گفتند كسالتي پيدا كردم و مي‌خواهم براي معالجه به خارج بروم، حالا مي‌روم و برمي‌گردم اگر جو آرام شد كه كار مي‌كنيم اگر نه كه هيچ. بعد از مدت كوتاهي به من گفتند كه آن كارخانه زيان‌‌ده شده و كارش متوقف شده. خوب طبيعي بود كه اين اتفاق به همين راحتي مي‌افتد. اين مساله‌اي بود كه اوايل انقلاب در جاهاي مختلف اتفاق افتاد و مديران با تجربه زيادي از كار بركنار شدند و فردي بدون هيچ تجربه‌اي جايگزين آنها شد. تا جايي كه امكان داشت سعي مي‌كرديم از مديران لايق حمايت كنيم اما در نهايت خيلي از اين صنايعي كه ملي شده بودند دچار زيان شدند.

همان زمان نتيجه كوتاه‌مدتش اين وضعيت اين بود كه برخي از اين مديران بي‌تجربه با گران فروشي زيان‌شان را جبران كردند. همين شد كه يكي دو سال بعد از انقلاب، يك مرتبه نرخ‌ها به‌شدت افزايش پيدا كرد. در آن شرايط مديران مدعي بودند كه فلان درصد سود داشته‌اند وقتي بررسي مي‌كرديم مي‌ديديم قيمت را از سال ۵۷ مثلا تا سال ۵۹ سه برابر كرده است.

در مجموع هم به نظر من همين مساله باعث شد كه مديريت براي هميشه در كشور تضعيف شده و گرفتاريهاي امروز ايجاد شود. با اين حال همچنان اين افكار در ذهن بعضي‌ها هست كه مانع مي‌شوند مديريت تقويت شود. اينها نپذيرفته‌اند كه مديريت دولتي امتحانش را پس داده و موفق نبوده است.

اهداف‌مان ما را ثابت‌قدم نگه داشت

در آن دوران اول انقلاب بسياري از تجار و كاسبان كه شرايط را براي خودشان نامساعد مي‌ديدند از كشور خارج شدند، اما حساب ما فرق مي‌كرد، من در يك خانواده مذهبي متولد شدم و آدم مذهبي هم بودم، به همين دليل و كسب و كار و تجارت را به عنوان يك وسيله مي‌ديدم و هدف اصلي‌ام اين بود كه به آرمان واقعي‌مان كه توسعه اسلام و ايجاد رفاه براي كل جامعه بود فكر كنم. طبيعي بود كسي كه در اين خط قرار مي‌گيرد، مشكلاتي هم برايش پيش مي‌آيد. از جمله اينكه آن زمان مذهبي‌ها به ظاهر در اقليت بودند و حتي نمي‌توانستند تظاهر به اعمال واجبات‌شان بكنند. بالاخره اين مسائل بود ولي ما براي توسعه اسلام و رفاه و آزادي مردم و خودمان تحمل مي‌كرديم. همين هدف هم باعث شد در حد توان در مبارزات شركت كنيم و گاهي در اين راه مورد مواخذه هم قرار بگيريم. وقتي آدم هدف متعالي داشته باشد، حاضر مي‌شود همه جوره براي آن هزينه كند كه ماندن ما در كشور حداقل اين هزينه بود.

با اين حال از همان ابتدا فكر مي‌كردم اگر در بخش خصوصي باشم هم مي‌توانم فعاليت اقتصادي بهتري داشته باشم و هم اينكه براي آن اهداف اصلي‌مان اعم از مبارزات يا توسعه فرهنگي بهتر كار كنم. كما اينكه من چند روز بعد از انقلاب كه آقاي رجايي حكم نخست وزيري گرفته بود، تماسي از ايشان داشتم كه ملاقاتي با هم داشته باشيم. من به دفتر ايشان رفتم و پرسيدم قضيه چيست؟ گفتند ما قرار است اينجا كابينه تشكيل بدهيم و من فكر كردم شما را به عنوان وزير بازرگاني معرفي كنم. گفتم بنده تا الان كار دولتي نكردم و اصلا نمي‌توانم اين سمت را بپذيرم. به علاوه اينكه بني‌صدر من را مي‌شناسد و قطعا مخالفت مي‌كند و اين هم مشكلي مي‌شود براي شما. مرحوم رجايي گفت من فكر اين را كردم و مشكلش را حل مي‌كنم و از امام(ره) يك حكم براي شما مي‌گيرم كه اصلا ايشان شما را منصوب كند و بني‌صدر دخالتي نداشته باشد، پس شما مخالفت نكنيد من اين مساله را درست مي‌كنم. گفتم آقاي رجايي من كار دولتي را دوست ندارم و نمي‌توانم اين كار را بكنم، بگذاريد من همينطور آزاد به شما كمك كنم. آقاي رجايي گفت من هيچ سررشته‌اي در اقتصاد ندارم و الان هم مشكل مملكت مشكل اقتصادي است و الان بايد فرد توانا و معتمدي در حوزه اقتصاد در كابينه داشته باشم كه به من كمك كند. در نهايت من گفتم اين كار را مي‌كنم بدون اينكه سمتي داشته باشم، چند نفر هم از كساني كه در رشته اقتصاد تخصص دارند به عنوان مشاوران شما مي‌آورم اينجا و به شما مشاوره مي‌دهيم. قرار شد در همان جلسه‌اي هم كه اقتصاددان‌ها را مي‌آوريم فردي را براي وزارت به ايشان معرفي كنيم. آقاي رجايي قبول كردند و تا جايي كه يادم باشد مرحوم عالي‌نسب، آقاي كرداحمدي كه از تجار بزرگ و متعهد به انقلاب و خوشفكر بود، حاج ترخاني، آقاي خاموشي و مهدي حريري را پيشنهاد دادم. هر روز ساعت ۶ صبح اين چند نفر در ساختمان نخست وزيري جلسه داشتيم و اگر آقاي رجايي به مساله اقتصادي برخورد مي‌كرد مي‌گفت من فردا جواب مي‌دهم و صبح در آن جلسه مطرح مي‌كرد و نظرات مشورتي ما را مي‌گرفت. بنابراين هميشه ترجيح دادم هر كمكي از دستم برمي‌آيد براي رشد و توسعه مملكتم انجام دهم اما هيچ پست رسمي و دولتي را نپذيرم. چراكه چند مساله در اين باره برايم مطرح بود، اولا اينكه كسي كه مدير دولتي مي‌شود از جهت شرعي موظف است تمام وقت براي دولت كار كند، با اين حال اگر من مسووليت را قبول مي‌كردم، ناگريز مراجعات شخصي هم مي‌داشتم كه همين موارد هم با روحيه من سازگار نبود. مورد ديگر اين است كه من عادت كردم آزاد باشم و تفكر و عقيده‌ام را راحت بيان كنم، اما وقتي من از طرف دولت يا مجلس حكمي گرفته باشم بايد مقيد به اين باشم مصلحت‌انديشي بكنم و در برخي موارد يا خودم را محدود كنم كه براي دولت مشكلي درست كنم. لذا هيچ‌وقت كار دولتي قبول نكردم و فكر هم مي‌كنم اشتباه نكردم.

 

منافع ملي را بر منافع شخصي ارجع بدانيد

توصيه‌اي به مديران

 

حالا كه بيش از سه دهه مديريت در كشور را ديده‌ام، ساده‌ترين توصيه‌اي كه به مديران دارم اين است: كه در

1- درجه اول مديران بايد پشتكار داشته باشند و از برخي برخوردهاي اداري و اجتماعي مأيوس نشوند، كارشان را ادامه بدهند و مقاومت كنند تا تبه هدف مورد نظرشان مي‌رسند.

2- بعدي رعايت امانت و انصاف است، در كارشان منافع‌ خودشان را ارجع به منافع ملي ندانند.

3- سومين مورد اين است كه مدير بايد كارش را به نحو احسن انجام دهد و بيشتر از هر چيز منافع مردم را در نظر بگيرد.

4- مورد ديگري كه بيشتر خطاب به جواناني كه تازه مشغول كار شده‌اند مي‌گويم تا به مديران، اين روزها عجله براي پولدار شدن مبتلا به جامعه ما شده است، عجله نكنيد. اگر براي پولدار شدن عجله داشته باشيد و همه‌چيز غير از آن را فراموش كنيد، قطعا سرنگون شده و به هلاكت مي‌رسيد.

5- درستكاري و رعايت موازين و قوانين هم مورد ديگري است كه مدير را سالم به مقصد مي‌رساند.

در مجموع مي‌توانم همه اين موارد را در يك جمله خلاصه كنم، مديران بايد هم كار خوب بكنند و هم خوب كار كنند. لازمه اين كار هم ايثار و گذشت است كه در دين ما هم براي آن اهميت ويژه‌اي گذاشته شده است.