فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند . (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)

علاء میرمحمدصادقی | مدیریت دولتی امتحان‌اش را پس داده است

پس از انقلاب اسلامی اتفاق‌هایی افتاد که باعث شد از روز اول نتوانیم تعریف درستی از مدیریت داشته باشیم و جایگاه درستی برای مدیران واقعی‌مان ایجاد کنیم. دافعه‌ای که ابتدای انقلاب به مدیران، مخصوصا در بخش خصوصی وجود داشت برمی‌گردد به یک مساله تاریخی که همان زمان در جریان بود. همانطور که می‌دانید از اواخر رژیم گذشته حزب توده و جریان چپ فعالیت‌های زیادی داشتند و همزمان با مخالفت با رژیم افکار چپ را نیز توسعه و تبلیغ می‌کردند. این مسائل باعث شد خود به خود چپ‌گرایی در جامعه ما شکل بگیرد.
با اینکه حضرت امام(ره) پرچمدار انقلاب بودند و وجود ایشان و روحانیت در سقوط رژیم اثرگذار اصلی بودند، این افکار همچنان در جامعه ماند. الان شما سخنرانی‌های اول انقلاب هر کسی از مسوولان آن زمان را مطالعه کنید، می‌بینید یک انتقادهایی به سرمایه‌داری یا سرمایه‌گذاری و کارخانه‌داری و این دست موارد شده و حتی گاهی به تخریب و مخالفت شدید منتهی شده است، البته برخی از این افراد بعدها گفتند ما اشتباه کردیم. اما آن زمان چپ‌ها هم از این موقعیت استفاده می‌کردند، چرا که شاید چاره‌ای نداشتند برای اینکه بتوانند فعالیت کنند و بر رقیب‌شان پیروز شوند، باید شعارهایی می‌دادند که اکثریت قریب به اتفاق مردم می‌پسندیدند. شرایط به گونه‌ای بود که حتی ما که به عنوان بخش خصوصی در اتاق بازرگانی مستقر شدیم، جرات نداشتیم که صریحا بگوییم کار باید دست بخش خصوصی باشد.
می‌گفتیم مدیریت باید تقویت شود و اگر کسی از بخش خصوصی مدیریت خوب داشت و مثلا ده واحد صنعتی داشت، صرفنظر از مساله مالکیتش، باید این مدیر را تقویت کرد. با این حال گفتمان غالب جامعه به ویژه قشر مستضعف که آن زمان کم نبود، این مسائل را ضد ارزش می‌دانست و بسیاری اگر قبول هم نداشتند، مجبور بودند به خاطر شرایط‌شان با بحث حمایت از مدیران و حتی دادن اجازه کار به آنها مخالفت کنند.
البته آن زمان هم ما با تضعیف مدیران مشکل داشتیم و در اتاق بازرگانی تا جایی که می‌توانستیم به مدیران کمک می‌کردیم، در این زمینه یک خاطره یادم می‌آید، در یک مورد مرحوم حاج محمد‌تقی برخوردار که ثروتمند بود و در عین حال مدیریت بسیار خوبی هم داشت و برای مملکت هم کار کرده و چندین واحد صنعتی که اصلا در ایران وجود نداشت را ایجاد کرده بود، همان اول انقلاب در اتاق بازرگانی آمدند پیش من. ایشان گفتند من برای نخستین بار در کشور یک کارخانه تولید باطری ایجاد کرده‌ام که تاکنون بازدهی مناسبی هم داشته است، اما دیروز که مثل همیشه به کارخانه رفتم، کارگران من را راه ندادند که بروم داخل. ما در اتاق بازرگانی وارد قضیه شدیم و قرار شد یک سری از مدیران داخلی که کارگران را تحریک می‌کردند، بیایند پیش من.
این اتفاق افتاد و از آنها پرسیدیم مساله چیست؟ شروع کردند به شعار دادن که ایشان طاغوتی است و چندین کارخانه دارد و کل کارگرها نمی‌پسندند ایشان سرکار باشد و… پرسیدم علتی که نمی‌پسندند چیست؟ پاسخ دادند که ایشان منافع کارخانه را شخصا می‌برند. من گفتم که ما قرار می‌گذاریم که آقای برخوردار آنجا مدیریت کنند و دیناری حق برداشت از کارخانه را نداشته باشند و اگر در نهایت درآمدی حاصل شد به سرمایه کارخانه تبدیل شود.
یکی دو نفر از آنها که قدری نرم‌تر بودند، قبول کردند و رفتند. بعد از چند روز آقای برخوردار دوباره آمدند پیش بنده و گفتند هنوز همان بساط و نمی‌گذارند من کارم را بکنم. ما دومرتبه آنها را خواستیم که دوباره آمدند و گفتند کارگران قبول نمی‌کنند ایشان مدیر باشد. گفتم آقا الان ما یک مدیر مجانی پیدا کردیم با تجربه و علاءقه‌مند به این کار، چون این صنعت تازه است، هیچ کس دیگری نه تسلط ایشان را دارد و نه حاضر است با این پول کار کند. باز یکی دو نفرشان گفتند اینها منطقی است، اما جو نمی‌پذیرد حاج محمد‌تقی برخورداری که تا دیروز با ماشین می‌آمده سرکار و این‌همه ثروت دارد، حالا با این شرایط هم که انقلاب شده کارش را ادامه دهد. بالاخره دیدیم فایده ندارد. یکی دو ماه از این مساله گذشت که آقای برخوردار گفتند کسالتی پیدا کردم و می‌خواهم برای معالجه به خارج بروم، حالا می‌روم و برمی‌گردم اگر جو آرام شد که کار می‌کنیم اگر نه که هیچ. بعد از مدت کوتاهی به من گفتند که آن کارخانه زیان‌‌ده و کارش متوقف شده. خوب طبیعی بود که این اتفاق به همین راحتی می‌افتد. این مساله‌ای بود که اوایل انقلاب در جاهای مختلف اتفاق افتاد و مدیران با تجربه زیادی از کار برکنار شدند و فردی بدون هیچ تجربه‌ای جایگزین آنها شد. تا جایی که امکان داشت سعی می‌کردیم از مدیران لایق حمایت کنیم اما در نهایت خیلی از این صنایعی که ملی شده بودند دچار زیان شدند.
همان زمان نتیجه کوتاه‌مدتش این وضعیت این بود که برخی از این مدیران بی‌تجربه با گران‌فروشی زیان‌شان را جبران کردند. همین شد که یکی دو سال بعد از انقلاب، یک مرتبه نرخ‌ها به‌شدت افزایش پیدا کرد. در آن شرایط مدیران مدعی بودند که فلان درصد سود داشته‌اند، اما وقتی بررسی می‌کردیم می‌دیدیم قیمت را از سال ۵۷ مثلا تا سال ۵۹ سه برابر کرده‌اند.
در مجموع هم به نظر من همین مساله باعث شد که مدیریت برای همیشه در کشور تضعیف شده و گرفتاری‌های امروز ایجاد شود. با این حال همچنان این افکار در ذهن بعضی‌ها هست که مانع می‌شوند مدیریت تقویت شود. اینها نپذیرفته‌اند که مدیریت دولتی امتحانش را پس داده و موفق نبوده است.
اهداف‌مان ما را ثابت‌قدم نگه داشت
در آن دوران اول انقلاب بسیاری از تجار و کاسبان که شرایط را برای خودشان نامساعد می‌دیدند از کشور خارج شدند، اما حساب ما فرق می‌کرد، من در یک خانواده مذهبی متولد شدم و آدم مذهبی هم بودم، به همین دلیل و کسب و کار و تجارت را به عنوان یک وسیله می‌دیدم و هدف اصلی‌ام این بود که به آرمان واقعی‌مان که توسعه اسلام و ایجاد رفاه برای کل جامعه بود فکر کنم. طبیعی بود کسی که در این خط قرار می‌گیرد، مشکلاتی هم برایش پیش می‌آید. از جمله اینکه آن زمان مذهبی‌ها به ظاهر در اقلیت بودند و حتی نمی‌توانستند تظاهر به اعمال واجبات‌شان بکنند.
بالاخره این مسائل بود ولی ما برای توسعه اسلام و رفاه و آزادی مردم و خودمان تحمل می‌کردیم. همین هدف هم باعث شد در حد توان در مبارزات شرکت کنیم و گاهی در این راه مورد مواخذه هم قرار بگیریم. وقتی آدم هدف متعالی داشته باشد، حاضر می‌شود همه جوره برای آن هزینه کند که ماندن ما در کشور حداقل این هزینه بود.

در خدمت آبادانی
با این حال از همان ابتدا فکر می‌کردم اگر در بخش خصوصی باشم هم می‌توانم فعالیت اقتصادی بهتری داشته باشم و هم اینکه برای آن اهداف اصلی‌مان اعم از مبارزات یا توسعه فرهنگی بهتر کار کنم. کما اینکه من چند روز بعد از انقلاب که آقای رجایی حکم نخست وزیری گرفته بود، تماسی از ایشان داشتم که ملاقاتی با هم داشته باشیم. من به دفتر ایشان رفتم و پرسیدم قضیه چیست؟ گفتند ما قرار است کابینه تشکیل بدهیم و من فکر کردم شما را به عنوان وزیر بازرگانی معرفی کنم. گفتم بنده تا الان کار دولتی نکردم و اصلا نمی‌توانم این سمت را بپذیرم. به علاءوه اینکه بنی‌صدر من را می‌شناسد و قطعا مخالفت می‌کند و این هم مشکلی می‌شود برای شما.
مرحوم رجایی گفت من فکر این را کردم و مشکلش را حل می‌کنم و از امام(ره) یک حکم برای شما می‌گیرم که اصلا ایشان شما را منصوب کند و بنی‌صدر دخالتی نداشته باشد، پس اگر شما مخالفت نکنید من این مساله را درست می‌کنم. گفتم آقای رجایی من کار دولتی را دوست ندارم و نمی‌توانم این کار را بکنم، بگذارید من همینطور آزاد به شما کمک کنم. آقای رجایی گفت من هیچ سررشته‌ای در اقتصاد ندارم و الان هم مشکل مملکت مشکل اقتصادی است و الان باید فرد توانا و معتمدی در حوزه اقتصاد در کابینه داشته باشم که به من کمک کند. در نهایت من گفتم این کار را می‌کنم بدون اینکه سمتی داشته باشم، چند نفر هم از کسانی که در رشته اقتصاد تخصص دارند به عنوان مشاوران شما می‌آورم اینجا و به شما مشاوره می‌دهیم.
قرار شد در همان جلسه‌ای هم که اقتصاددان‌ها را می‌آوریم فردی را برای وزارت به ایشان معرفی کنیم. آقای رجایی قبول کردند و تا جایی که یادم باشد مرحوم عالی‌نسب، آقای کرداحمدی که از تجار بزرگ و متعهد به انقلاب و خوشفکر بود، حاج ترخانی، آقای خاموشی و مهدی حریری را پیشنهاد دادم. هر روز ساعت ۶ صبح این چند نفر در ساختمان نخست وزیری جلسه داشتیم و اگر آقای رجایی به مساله اقتصادی برخورد می‌کرد می‌گفت من فردا جواب می‌دهم و صبح در آن جلسه مطرح می‌کرد و نظرات مشورتی ما را می‌گرفت. بنابراین همیشه ترجیح دادم هر کمکی از دستم برمی‌آید برای رشد و توسعه مملکتم انجام دهم اما هیچ پست رسمی و دولتی را نپذیرم. چراکه چند مساله در این باره برایم مطرح بود، اولا اینکه کسی که مدیر دولتی می‌شود از جهت شرعی موظف است تمام وقت برای دولت کار کند، با این حال اگر من مسوولیت را قبول می‌کردم، ناگریز مراجعات شخصی هم می‌داشتم که همین موارد هم با روحیه من سازگار نبود.
مورد دیگر این است که من عادت کردم آزاد باشم و تفکر و عقیده‌ام را راحت بیان کنم، اما وقتی من از طرف دولت یا مجلس حکمی گرفته باشم باید مقید به این باشم مصلحت‌اندیشی بکنم و یا در برخی موارد خودم را محدود کنم که برای دولت مشکلی درست نکنم. لذا هیچ‌وقت کار دولتی قبول نکردم و فکر هم می‌کنم اشتباه نکردم.

منافع ملی را بر منافع شخصی ارجع بدانید

حالا که بیش از چهار دهه مدیریت در کشور را دیده‌ام، ساده‌ترین توصیه‌ای که به مدیران دارم این است: که در درجه اول مدیران باید پشتکار داشته باشند و از برخی برخوردهای اداری و اجتماعی مأیوس نشوند، کارشان را ادامه بدهند و مقاومت کنند تا به هدف مورد نظرشان برسند. بعدی رعایت امانت و انصاف است، در کارشان منافع‌ خودشان را ارجع به منافع ملی ندانند. سومین مورد این است که مدیر باید کارش را به نحو احسن انجام دهد و بیشتر از هر چیز منافع مردم را در نظر بگیرد. مورد دیگری که بیشتر خطاب به جوانانی که تازه مشغول کار شده‌اند می‌گویم تا به مدیران، این روزها عجله برای پولدار شدن مبتلا به جامعه ما شده است، عجله نکنید. اگر برای پولدار شدن عجله داشته باشید و همه‌چیز غیر از آن را فراموش کنید، قطعا سرنگون شده و به هلاکت می‌رسید. درستکاری و رعایت موازین و قوانین هم مورد دیگری است که مدیر را سالم به مقصد می‌رساند. در مجموع می‌توانم همه این موارد را در یک جمله خلاصه کنم، مدیران باید هم کار خوب بکنند و هم خوب کار کنند. لازمه این کار هم ایثار و گذشت است که در دین ما هم برای آن اهمیت ویژه‌ای گذاشته شده است.