مدیران ما دستپروردهی یک نظام بروکراتیک هستند، کسانی که یکباره کارمند دولت شد. این کارمندان در سمتهای بالای مدیریتی به مدد همین قوانین دست و پاگیر و سیستم نظارتیاش، عملا به مدیرانی بیش از اندازه محافظهکار تبدیل شدند و با وجود به خطر انداختن منافع ملی، یک در هزار حاضر به کمترین ریسکی نیستند. پیکره دولت بیش از حد گنده شده و همانطور که گفتم مقررات زیاد خودش مانع ایجاد کرده، بگیر و ببندها زیاد شده و جرات و جسارت مدیران دولتی بهطور کامل از میان رفته است.
در این میان اما فرصتطلبها تکلیفشان روشن است و اوضاع خوبی دارند. وقتی اقتصاد بیش از 80 درصدش در تصاحب مدیران دولتی است، مسلم است که راه به جایی نمیبریم، نیاز جدی امروز ما یک خانه تکانی اداری است.
جوانگریزی یا جوانگزینی
ادامهی همین نگاه محافظهکاری مدیران است که در عمل شیفت مدیریتی به جوانترها را ناممکن میکند. گرچه ما تجربهی مثبت در سپردن پستهای مدیریتی به جوانترها را داشتیم که تجربه موفقی هم بوده. از همین جهت امیدواریم که در دور بعدی ریاست جمهوری، شاهد این جوانگرایی هم باشیم. البته جوانها باید خودشان وارد شوند و فضا را بشکنند و با خلاقیتها و ابتکارات مدیریتی، خودشان را به سطوح بالاتر مدیریتی برسانند. وظیفه ما هم این است که راه را برای این مدیران جوان و موفق باز و هموار کنیم.
مدیران نقش بازی نکنند
مدیرخوب کسی است که علاوه بر تجربه و دانش، بتواند با زیر مجموعهاش ارتباط صحیحی برقرار کند، دقیقتر بگویم؛ نقش بازی نکند. یعنی قبل از هرچیز باید شخصیت حقیقی خودش را داشته باشد و به یک معنا خودش باشد. با خودش روراست باشد، کاری را بکند که به آن باور راستین دارد. روزی از مرحوم خیامی مدیر اسبق ایران خودرو درباره نحوه مدیریت کردنش پرسیدم، آنهم مدیریت شمار زیاد پرسنلی که شاید نود درصدشان او را ندیده بودند و پاسخش این بود که او آنها را در مرتبه اول انسان میبیند و به آن باور اعتقاد داشت و خودش را هم عضو کوچکی از این خانوادهی کارگری میدانست.
سونامي مدرکسازی
عرصه مدیریت به نسبت دهههای گذشته، فرقهای عمدهای کرده است. امروزه تخصص و تمرکز در ردهی مدیریتی، دست بالا را دارد و یک مدیر کمسابقه اما توانمند و متخصص میتواند نیروهایش را سازماندهی کند. نمیشود از یک مدیر در حوزه دیگر مدیریتی استفاده کرد. مدیری که چه به لحاظ نفع شخصی، حزبی یا منفعتهای دیگر، از این شاخه به آن شاخه میپرد عملا مدیر ناکارآمدی است. البته مدیران کم سوادی هم داشتیم که به پشتوانه علاقه و تلاش مستمر در زمینهای که مطلوبشان بوده، مدیران خوب و موفقی از کار درآمدند. بیل گیتس در این زمینه مثال خوبی است. بنابراین نمیشود به تنهایی روی مدرک تحصیلی هم حساب کرد، خصوصا با این سونامی مدرکسازی که در جامعه بهراه افتاده است. البته عذر بدتر از گناه هم نباید داشته باشیم؛ اینکه مثلایک لیسانس کشاورزی را بگذاریم صندوقدار یک بانک، فقط چون مدرک دارد. مدیران کارآزموده باید حداقل در مدیریتهای پایینتر نتیجه خوبی گرفته باشند که بالا بیایند.
چرا مدیران از ارزیابی واهمه دارند
متاسفانه آفت بزرگی که امروز مدیریت را در کشور با مشکل مواجه کرده، ارزیابیگریزی مدیران ارشد است. باید برای این سوال پاسخی اساسی یافت که چرا سیستم ارزشیابی در سطوح کلان مدیریتی وجود ندارد و چرا مسوولان ارشد از اینکه ارزیابی شوند، واهمه دارند. ببینید ریگان، رییس جمهور پیشین آمریکا نسبت به کارتر که استاد فیزیک هستهای بود، آدم بیسواد و غیر آکادمیکی به حساب میآمد، ولی به واسطه همین سیستم ارزشیابی در دوره زمامداریاش به مراتب قویتر از کارتر عمل میکرد. البته در کشور ما هم هر از چندی ارزیابیها فعال میشوند منتها ضد خودشان عمل میکنند، نمونه کاملا مشخص ارزیابی نشدهی کلان کشوری، سازمان مدیریت برنامه و بودجه بود که یکدفعه منحل شد. بسیاری از ارزیابیهای ما فقط در مقام حرف زده میشود. ارزشیابیهایی که پر از نقصاند و در آن اعمال قدرت میشود چه سودی دارند. همه مدیران هم دوست دارند خودشان را از این امر ارزیابی مثتثنی کنند و آن را به سطوح پایینتر حوالت دهند. مردم ما هم تصویر روشنی از مدیران خود ندارند، ما حتی آنها راحداقل به لحاظ سلامت روان تست نمیکنیم.
مدیریت با دانش سیواندی سال قبل واویلاست
اگر میزان تولید سرانه ناخالص ملی ما نسبت به اول انقلاب و در نسبت با کشورهای در حال توسعه مانند مالزی و… را مقایسه کنید، یک فاصله زیاد دلاری مشاهده میکنید که نشان میدهد که چقدر مدیریت ما اشکال دارد. دانش بشر هرسال 2برابر رشد میکند، حال چه کنیم در اینجا با مدیرانی که همه چیز را ژنی و موروثی میبینند. مدیران ما هرقدر که مجرب باشند، ولی بخواهند با دانش سیواندی سال قبل مدیریت کنند، واویلا میشود. چنین مدیریتی با بهرهوری بالا و تولید و اقتصاد رقابتی چه میتواند بکند. کسی که زحمت مطالعه و تحقیق به خودش نمیدهد و در این جهان سراسر دینامیک، حالت استاتیک به خودش گرفته دیگر کارساز نیست و نمیتوان نام مدیر را برپیشانیاش حک کرد.
مدیران باید کارنامه کاریشان مشخص باشد، نه اینکه بهجایش عوامفریبی کنند و چشم درچشم به هم دروغ بگویند و یا با نوچهپروری و مطیعپروری خودشان را خلاص کنند. ریشهی چنین مدیران مخربی باید از جا برکنده شود.
این راه از دو طرف بسته است
اشکال دیگر ما این است که اعتمادی به مدیران موفق بخش خصوصی نداریم و گاهی آنها را حذف میکنیم. در همه جای دنیا خاصترین پستهای مدیریتی مانند خزانهداری و اقتصاد را به مدیران بخش خصوصی واگذار میکنند و در واقع از آنها درخواست میکنند که چنین سمتی را قبول کنند. اما ما چطور؟ بخش خصوصی را که تماماً کنار گذاشتیم، در بخش دولتی هم تنها ارفاقی هم که کردیم این بوده که بازنشستهها را مجدداَ سر کار آوردیم. عوضش تا دلتان بخواهد سیستم نظارتی راه انداختیم که جای همان ارزشیابی را گرفته، یعنی همه سرگرم پاییدن همدیگر شدند. پایش برسد چنان دماری مثلاً از فلان مدیری که به اهداف برنامهاش نرسیده در میآورند که نگو، هزار و یک تخلف برایش ردیف میکنند. اما در جای دیگر مدیری که بیشترین هزینه را به دولت تحمیل و منابع را حیف و میل کرده هیچ اتفاقی برایش نمیافتد. معلوم است که در چنین اتمسفری، حتی مدیران ریسکپذیر بخش خصوصی هم اندک تمایلی برای فعالیت در این زمینه از خود نشان نمیدهند. در مجموع میتوانم بگویم در این حوزه راه از دو طرف بسته است.
همهی اینها به کنار، قوانین دست و پا شکسته دولتی و گرفتوگیرهایش هم مزید برعلت است، چراکه عملا این قوانین کار با ریسک بالا را بر نمیتاباند. چون یک مدیر بخش خصوصی ممکن است روشهای اجراییاش متفاوت باشد و با ساختار قانونی سیستم دولتی ما جور در نیاید. بخش خصوصی هم امروزه وابستگیاش به دولت بیشتر از همیشه شده، امکانات و امتیازاتاش را دولت میدهد، نظارتاش با دولت است و آنقدر زیر فشار و قوانین بروکراتیک آزادیش سلب شده که به هویتاش باید با دیده تردید نگریست.
مدیران پاکدست
اگر بخواهیم در نهایت نگاهی به وضعیت فعلی مدیریت در کشور بیاندازیم، باید بگویم برخی چالشهای مدیریتی توان و عزم ملی میطلبد و به تنهایی اصلاح کردنش سخت است. مثالاش وجود دهها سد بیمصرفی که به دولت تحمیل شد. بعضی کارهای بزرگ تصمیمهای بزرگی میخواهد.
داوری کردن درباره مدیریت فعلی کشور، هم زود است و هم در این مقال نمیگنجد اما نکتهای که در آخر میخواهم بگویم این است که آدمهایی مثل من باید کنار بایستیم و جوانترها که آمدند، کمک و مشاورشان شویم. آنها پرانرژیاند و با دانش و انگیزهی بالا، بستر برای این عزیزان فراهم شود و کار را باید به دست جوانهای کاردان سپرد.