عمده مشکل ما در مدیریت از نداشتن دانش کافی و تجربه مفید ناشی میشود. به اعتقاد بنده دانش و مدیریت نباید از یکدیگر منفک باشند. این دو اصل مهم سرآغاز بینش مدیریتی هستند. یعنی دانش به اضافه تجربه میتواند زمینهساز بینش مدیریتی باشد. مدیری که بینش نداشته باشد نخواهد توانست برنامهریزی استراتژیک انجام دهد.
تفکر سیستمی علم آفرینش است. کهکشانها و هر آن چیز که در آسمان است با تفکر سیستمی اداره میشوند. این بدین معنی است که تکتک اعضای یک مجموعه زمانی مفید واقع میشوند که کنار یکدیگر باشند و مشغول ایفای نقش خاص خود. همین مشکل یکی از عمده مشکلات سیستم اداری از خصوصی تا دولتی است، هیچوقت «من»، ما نمیشود. زمانی نزد امام(ره) رسیدیم و ایشان در آن جلسه فرمودند نگویید من، من شیطان است.
تسلسل تجربه از سیستم اداری ما رخت بربسته است. زمانی که مدیران ما جای دیگری میروند، کل مجموعه تغییر میکند. این تغییر و تحولات حتی سرایدار را نیز در بر میگیرد. این آسیب است که به بدنه وارد میشود. طرح برونرفت هم از این وضعیت این است که باید مدیران توجیه شوند که فقط در پستهای حساس و سیاسی میتوان تغییر و تحول ایجاد کرد.
جوانها از تجارب موسفیدان بهره نمیبرند و این ضعفی بزرگ به شمار میآید. در دیگر کشورها برای این مهم تا آنجایی که میتواند کارمندان را بازنشسته نمیکنند، مگر اینکه همان کارمند بتواند برای خود شخص جایگزین انتخاب کند.
سرمایهگذاری چون غیرکارشناسی انجام میشود متاسفانه نتیجه مطلوبی را به همراه ندارد. فرض مثال بندرعباس را ببینید؛ گمرک و باراندازی که آنجا تاسیس شده آیا توانسته است بومیهای استان خود را نجات دهد؟ پاسخ منفی است، یا سرمایهگذاری در مناطق آزاد هم به این شکل. هیچوقت سرمایهگذاری و طرحها باعث رهایی بومیها از بیکاری نشده است و سود آن پروژهها به جیب عدهای محدود رسیده است.
اگر بخواهیم یکی از صفتهای نظام مدیریتی را برشمریم بحث قانونمندی است. یعنی قانونی وجود داشته باشد و افراد حاضر در این نظام از قانون تبعیت کنند. هر کسی بتواند تبعیت کند در این نظام میماند و این را میداند که قانون از وی حمایت میکند. در صورت عدم تبعیت، خود اوست که صدمه میبیند و حتی امکان بیرون ماندنش از نظام نیز وجود دارد. متاسفانه ما در طول سالهای بعد از انقلاب قانوندار شدهایم اما قانونمند نه.
ملتهای جهان سوم یک ایراد اساسی دارند و آن قهرمانسازی است. در همه حوزهها منتظر قهرمان هستیم. مثلا در حوزه صنعت منتظر نعمتزادهها هستیم تا بیایند و یک تنه همه کارها را انجام دهند و دست آخر فقط به او افتخار کنیم. البته که نمیشود گفت نعمتزاده کار بدی انجام میدهد، اما این مردم از منتظر قهرمان بودن خود سیر نخواهند شد. ببینید وقتی مدیری لایق میآید و حتی یک نفر هم نیست کمکش کند اگر بتواند دوام بیاورد میشود قهرمان وگرنه عطای این سازوکار را به لقایش میبخشد.
در جنگ یک سرباز نمی جنگد، همه و همه در رزم حضور دارند؛ در سیستم صنعت، تجارت و ادارات ما نیز باید چنین باشد. برای داشتن یک سازمان به معنی تام کلمه باید سیستماتیک عمل کنیم. حرکت سیستماتیک باید سازمان ما را به سمتی ببرد که مسیر تعالی و توسعه است. همچنین که در قبل نیز گفتم در این سیستم قانون نقش اول را بازی میکند.
سازمان یافته نیستیم
از نخستین کتابی که تحت عنوان «نظریه سیستمها» در سال 1354 ترجمه کردم، مطلبی بهخاطر دارم. نویسنده کتاب معتقد بود که جهان به حد کافی از لحاظ منابع غنی است که برای همه خانه، مدرسه، بهداشت، تغذیه و سایر نیازمندیها را فراهم کند. پس چرا گرسنه و بیمار و بیسواد دارد؟
سپس از خود میپرسد آیا انسان از محرومیت و بدبختی همسایهاش لذت میبرد و بالاخره خود به پرسشی که مطرح ساخته بود پاسخی بدینگونه میدهد که علت این همه نارسایی و کمبودها آن است که سازمانیافته نیستیم. هنگامی که به منابع جامعه خود میاندیشیم همین وضع را مشاهده میکنیم. سازمانیافتگی یعنی هر چیز و هرکس را سر جای خود قرار دادن، هدفهایی تعریف کردن، برنامهریزی کردن، از منابع دولتی استفاده کردن و سرانجام قانونمندی و حقوق یکسان قایل شدن برای تمامی افراد جامعه.
سازمانیافتگی یعنی به حال و آینده اندیشیدن، یعنی از حال و آینده نزدیک و دور یک تصمیم را سنجیدن و توسعه و پیشرفت همگان را خواستن! برای هر مسالهای راهحل بهینه برگزیدن و آثار نیک و بد برداشتن هرگام را محاسبه کردن.