فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند . (آیه پنجم، سوره نازعات)
فَالْمُدَبـِّــرَاتِ أَمْــرًا سوگند به آنان که با تدبیر عمل می‌کنند. (آیه پنجم، سوره نازعات)

کاظم قلمچی | درس های مدیریتی در کلاس قلم‌چی

روزی که با 60 نفر داوطلب اولین کنکور آزمایشی را در زیرزمین دبستان آزادگان، برگزار کرد کمتر کسی باور داشت که زمانی می رسد که او نام بزرگترین مدیر آموزشی کشور را یدک بکشد. کاظم قلم‌چی معلم روزهای دور و مدیر این روزهای سیستم آموزشی کشور کسی است که با سرمایه زیر صفر و در واقع همان حقوق معلمی ساختمان سیدخندان را اجاره کرد و برای گروه بسیار کمی از داوطلبان و بچه‏هایی که یک عمر از امتحان فراری بودند در روز جمعه آزمون برگزار کرد.حالا بنیاد آموزشی قلم چی به مدیریت کاظم قلم به گونه ای سیستم آموزشی کشور را مدیریت می کند.
مطلب پیش رو یادداشتی است از فراز و فرودهای مدیریت از زبان کاظم قلمچی. ایده‌هایی که امروز و پس از سال‌ها موفقیت و استقبال اولیا و دانش‌آموزان، پربارتر شده می تواند برای مدیران جامعه راهبردی و مؤثر باشد.

شانس یا تصادف در موفقیت
افراد زیادی از من می‌پرسند «آیا من از روز اول می‌دانستم که کانون فرهنگی آموزش یا بنیاد علمی آموزشی قلمچی به اینجا می‌رسد یا نه؟» پاسخ من به این پرسش منفی است و این بر خلاف آن‌چیزی که در ادبیات و تئوری موفقیت رایج است. مثلاً در تئوری تجسم خلاق، موفقیت حاصل تجسم و خیال‌پردازی مثبت در مورد آینده است. اما برای من این گونه نبوده و فکر می‌کنم برای خیلی از آدم‌ها هم این‌گونه نیست. البته به هدف‌گذاری معتقدم و فکر می‌کنم کار مؤثر و خوبی است، اما معتقدم خیلی از افراد موفق، به جای فکر به قله به مسیر درست فکر می‌کنند. این شیوه‌های متفاوت هم در تعارض با یکدیگر نیستند و به تیپ شخصیتی انسان ها بازمی‌گردند.
روز اولی که کار را شروع کردم نمی‌دانستم کانون فرهنگی آموزش روزی به این سطح از گستردگی می‌رسد. اما دو موضوع به طور مشخص پیش از آغاز کار و هنگامی که تدریس خصوصی می‌کردم در ذهنم بود. یکی این که چرا باید تواناییم را فقط در اختیار عده معدودی که عمدتاً توانایی مالی زیادی دارند قرار دهم و این موضوع آزارم می‌داد. در واقع ترجیح می‌دادم افراد بیشتری با هزینه کمتر از توانایی‌هایم استفاده کنند.
نکته دیگراین بود که معتقدم به جای آن که مطالب درسی را به بچه‌ها یاد بدهیم، چگونه درس خواندن را به آنها بیاموزیم. به جای آن که برای بچه‌ها برنامه‌ریزی کنیم، روش برنامه‌ریزی کردن را یاد بدهیم. این شیوه آموزش نیاز به ابزار کمتری داشت و با امکانات محدودتر هم می‌شد آن را انجام داد و افراد به جای آن که به کلاس و ساختمان مشخصی بیایند در خانه هم می‌توانند از امکانات ما بهره‌مند شوند.
بنابراین با توجه به این دو ایده، طراحی مفهومی کار به گونه‌ای بود که امکان توسعه در آن فراهم شود. اما نمی‌دانستم چقدر با اقبال عمومی مواجه می‌شود. ما کار را در سال 72 در زیرزمین دبستان آزادگان در خیابان پاسداران با حضور60 نفر در نخستین آزمون کانون آغاز کردیم. به قول شاعر «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گريز پای را» و خود ما فکر می‌کردیم فقط تعداد محدودی دانش آموز با انگیزه و سختکوش و معتقد به برنامه‌ریزی ممکن است در چنین طرحی شرکت کنند و جمعه‌هایشان را در کانون بگذرانند. اما خوشبختانه سطح آگاهی اولیا و دانش آموزان فراتر از تصور ما بود و بسیاری از مردم به هدف‌گذاری، برنامه‌ریزی، خودآموزی و خوداتکایی باور دارند و کافی است ما این‌ها را پرورش دهیم.

الگوها و ایده ها
این کار نوآوری است و مشابه آن وجود ندارد. آنها که ظاهر کار را می‌بینند با اسم ما یاد کنکور یا آزمون یا تست می‌افتند. اما خوشبختانه روز به روز تعداد کسانی که با شنیدن اسم کانون یاد برنامه‌ریزی می‌افتند، بیشتر می‌شود. کسانی که مشابه کار ما را انجام می‌دهند یا از ما تقلید کرده‌اند، صرفاً به برگزاری آزمون اکتفا می‌کنند. در حالی که برگزاری آزمون 15 تا 20 درصد کار ماست و اصل کار بر پایه برنامه‌ریزی است. به هر حال چون آزمون مادیت دارد اما برنامه‌ریزی نه متوجه این موضوع نمی‌شوند.
در مورد نوآوری و خلاقیت یک نظریه مشخص دارم و معتقدم کاری که درست است را باید انجام داد، حال نو باشد یا کهنه. می‌گویند زندگی حل مساله است و باید پاسخ درست آن را پیدا کرد. در دنیا فردیت آدم‌ها در حال گسترش است و دنیای کامپیوتر و اینترنت ما را به این سمت می‌برد. در حوزه آموزش هم این فردیت و خوداتکایی برقرار است. دانش‌آموز فقط چهار ساعت در کلاس درس است و ما می‌گوییم آن 20 ساعتی که در اختیار خودش است، هرکس با توجه به مشخصات فردی خودش باید بتواند چه کاری انجام دهد و یاد بگیرد از توانمندی‌اش استفاده کند. این هم با جلسه سخنرانی و سمینار که خیلی هم این روزها مد شده و فقط تأثیرات لحظه‌ای دارد محقق نمی‌شود. به هر حال من مدلی نداشتم و اصولاً هم اهل تقلید و کپی نیستم. خیلی کتاب‌ها در این زمینه در دنیا پس از تاسیس بنیاد قلمچی و روش‌های ما نوشته شد. متاسفانه ما در ایران دچار نوعی خودباختگی هستیم. کشور ما مهد دانش و فرهنگ و ادب است و اعتقاد دارم ما به سهم خودمان می‌توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. در یک سمینار صحبت می‌کردم؛ یکی از حضار گفت این حرف شما را چه کسی گفته، گفتم کاظم قلمچی و حتماً نباید جک و جان و رابرت آن را گفته باشند. مدیران ما نباید خودشان را دست کم بگیرند.
این بنیاد به غیر از اهداف آموزشی، به عنوان یک بنگاه کسب و کار تاسیس شده است و اهداف بنگاه‌ هم آن گونه که در تئوری‌ها آمده و در عمل ثابت شده کسب سود است. شاید در ابتدا به نظر بیاید که ارزش افزوده تدریس به دانش‌آموزان بیشتر از این باشد که بخواهید چگونه درس خواندن و نحوه برنامه‌ریزی را به او یاد بدهید. در واقع به نظر می‌رسد فروش ماهی بیشتر از آموزش ماهی‌گیری سود داشته باشد.
این بحث مهمی است. خیلی‌ها از من می‌پرسند چگونه موفق شویم و یا پولدار شویم؟ من اعتقاد دارم هر آدمی اگر به کاری که می‌کند علاقه داشته و عاشق آن باشد موفق می‌شود. کسی که عاشق موفقیت و پول باشد موفق نمی‌شود. اگر دانش‌آموز مدام به رتبه یک فکر کند، همین فکر مانع تمرکز او در کار می‌شود. مدیران موفقی که در جامعه خودمان یا در خارج از کشور می‌شناسم؛ همه عاشق کارشان بوده‌اند و آن را در درجه اول به خاطر کسب درآمد و موفقیت انجام نداده‌اند.

ویژگی‌های منحصر به فرد مدیران آموزشی
نخست این که در جامعه خودمان خوشبختانه کسانی که در این حوزه موفق می‌شوند معمولا تجربه موفقیتی شخصی در حوزه تدریس، مدیریت و نشر داشته‌اند. در ضمن مدیران آموزشی باید بدانند نحوه سنجش موفقیت در این حوزه متفاوت از نحوه سنجش موفقیت در حوزه‌های دیگر مانند صنعت است. در آنجا معیار موفقیت با سود و سهم بازار سنجیده می‌شود اما در موسسات آموزشی موفقیت به کسب سود سرشار بستگی ندارد و وابسته به موفقیت دانش‌آموزان است. به همین دلیل مدیران آموزشی حتما باید عاشق کارشان باشند و پا را از معیارهای مادی فراتر بگذارند.
در دانشکده‌های مدیریت تئوری‌های گوناگون تدریس می‌شود اما هر مدیری باید به روش خودش مدیریت کند. در جلساتی که با پشتیبانان کانون دارم به آنها می‌گویم هر کدام از شما باید اثر انگشت خود را داشته باشید. در سینما به این می‌گویند سینماگر مؤلف و صاحب سبک. منتها این اثر انگشت خاص باید آگاهانه شکل بگیرد. مدیر باید به جای لم دادن روی تئوری‌ها بتواند با تلفیق تئوری‌های مختلفی که به نظرش درست است، سبک و سیاق خاص خود را انتخاب کند. در این راه باید از برخی موارد پرهیز کرد. برای مثال این که فرد بگوید مدیریت امری ذاتی است و در خون من است و نیازی به استفاده از تجربیات دیگران و یادگیری دانش ندارم، غلط است. همچنین نباید صرفاً روی یک تئوری خاص تکیه کنیم و دچار ذوق‌زدگی تکنولوژیک شویم و همان‌طور که گفتم روی آن لم بدهیم. اتفاقاً اسم این را گذاشته‌ام بازی خلاقیت در زمینه استراتژی و اتفاقاً بیشتر در درون یک سازمان مصداق دارد که هر آدمی روش خاص خود را داشته باشد.

درسهایی برای مدیران
در برنامه‌ریزی یک مسیر چند مرحله‌ای مختص به خودمان برای دانش آموزان داریم که برای پرورش مدیران هم می‌توان از آن استفاده کرد. در این مسیر 5 مرحله وجود دارد: یک این که روش را یاد می‌دهیم. سپس اطلاعات مورد نیاز در آن موضوع را در اختیار فرد می‌گذرایم. در مرحله سوم فرد را در آغاز کار همراهی می‌کنیم. چهارم خود فرد کار را انجام می‌دهد و در آخر مربی سؤالات هوشمندانه مي‌پرسد و چند ایده راهبردی می‌دهد. مدیران را هم می‌توان این چنین تربیت کرد. در این راه البته نباید در آموزش افراط کنیم چرا که دچار آفت می‌شویم و استقلال مخاطب را می‌خشکانیم.
آفت بزرگی که در ادبیات مدیریت در دنیا مغفول مانده، این است که همه می‌گویند از شکست یاد بگیریم، اما در واقع ما از موفقیت بیشتر یاد می‌گیریم. درست است که آدم‌ها در شکست خودشان را می‌بازند و باید به آن توجه کرد اما اعتقاد دارم موفقیت خیلی بیشتر می‌تواند یاد بدهد و از هر دو باید درس گرفت و اتفاقاً درس‌های موفقیت تاثیرگذارتر هستند. ما سرمست از موفقیت می‌شویم و از آن درس نمی‌گیریم و معمولاً موفقیت را به ویژگی‌های ممتاز شخصی‌مان ارتباط می‌دهیم.

مدیریت وقت‌گیر
وقت‌گیری مدیریت دو بخش دارد. یک بخش آن ضعف من است و از پیش هم وجود داشته است. پیش‌تر فکر می‌کردم اگر کاری را خودم انجام ندهم نتیجه، آن طور که می‌خواهم نمی‌شود. به همین دلیل خیلی از کارها را خودم انجام می‌دادم. البته اکنون این طرز تفکر کمرنگ شده و دوستان دیگر کمک زیادی در انجام کارها می‌کنند.
اما یک قسمت دیگر هم هست که قبول ندارم و با نظر شما و برخی دوستان موافق نیستم. من کاری مهم‌تر از این را نمی‌شناسم و این قدر که کیفیت مهم است کمیت برایم مهم نیست. اصرارم در انجام کارها هم الگوسازی از یک مدل مدیریتی است. اگر در مجموعه خودم نتوانم یک مدل موفق مدیریتی را معرفی کنم نمی‌توانم انتظار داشته باشم همین مدل را همکاران ما در شهرستان‌های مختلف انجام دهند.
علاوه بر همه این موارد، افق‌های جدید را در گسترش‌های سطحی نمی‌بینم و بلکه آن را عمقی می‌بینم. مثلاً یک شاعر در عمرش چه می‌کند؟ یک نویسنده تا آخر عمرش می‌نویسد. یک معلم یا استاد تا آخر عمرش درس می‌دهد. من هم عاشق این کار هستم و آن را دوست دارم و از زاویه تجارت به آن نگاه نمی‌کنم و از آن لذت می‌برم. ایده‌آلم این است که در حوزه کار آموزشی از خودم راضی باشم.

وقف دارایی ها
از 15 شهریور 1384 که این بنیاد را وقف عام کرده‌ام تا کنون روایت‌های مختلفی در مورد دلیل این کار شنیده‌ام. مثلاً می‌گفتند شما این کار را کرده‌اید که مالیات ندهید. این یعنی ما هزاران برابر را بدهیم که یک واحد مالیات ندهیم که این با عقل جور در نمی‌آید. یا مثلاً گفته‌اند داوطلبانه نبوده است. منتها درستی این گمانه‌زنی‌ها فقط در طول زمان معلوم می‌شود. موقعی که اینجا را وقف کردم به زمان پس از خودم فکر کردم. این ساختمانی که اکنون در آن مشغول مصاحبه هستیم وقف است و دیگر به فرزندان من نمی‌رسد گسترش دانش و آموزش از طریق بنیاد قلمچی ادامه خواهد یافت. من در شرایط دشواری زندگی کرده‌ام، روزها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم. به همین دلیل به خوبی می‌دانم به وجود آوردن امکانات تحصیلی برای کسانی که مشکل مالی دارند، ارزش بالایی دارد. کمک‌های‌مان به دانش‌آموزان را هم از دبیرستان شروع کردیم چون امکان ترک تحصیل در این مقطع بیشتر است. مدرسه و کتابخانه‌های زیادی هم ساخته شده است و تعهدات ساخت بیشتر هم شده است. مهم‌ترین آرزوی من این است که مسیری که آغاز شده پس از من هم ادامه یابد و علت اصلی وقف همین مسأله بوده است.
این کار می‌تواند در کل جامعه تأثیر بگذارد. مثلاً یک بار دانشجوی سال سوم پزشکی در دانشگاه قم به ساختمان مرکزی ما برای تشکر از یکی از کارمندان ما آمد. داستان از این قرار بود که او از دانش‌آموزان زلزله زده در زرند کرمان بود که توسط بنیاد قلمچی بورس شده و به رایگان در آزمون‌ها شرکت می‌کرد. او در مورد تور نوروزی ما هم شنیده بود. با خانم همکار ما در تهران تماس گرفته بود و آن خانم اعلام کرده بود که چون بورسیه است می‌تواند نیم‌بها در این تور نوروزی شرکت کند. آن دانش‌آموز به این اندازه هم پول نداشت و به همین دلیل همکار ما با هزینه شخصی‌اش پول شرکت وی در تور نوروزی را پرداخت کرده بود. پس از چند سال آن دانش‌آموز برای تشکر به دفتر ما آمده بود. رفتار این خانم همکار ما سبب می‌شود که این دانشجوی پزشکی بعدها تعداد زیادی از افراد محروم را به رایگان درمان کند. بنابراین رفتار اجتماعی یک فرد یا یک بنیاد یا یک مدیر می‌تواند تأثیرات زیادی در نسل‌های بعدی بگذارد.