مجتبی امیری، عضو هیأت علمی دانشکدۀ مدیریت دانشگاه تهران بر این باور است که امروزه مدیریت عقلانی در تمامی سطوح و عرصه های اجتماعی مبتنی بر تفکر مدیریت استراتژیک است که فراتر از نزاعهای سیاسی اهل سیاست امروز ماست که بر اجرا و مدیریت سایه افکنده و کارایی و اثربخشی مورد انتظار از آن را به صورت چشمگیری کاهش داده است. آنچه بیشتر سیاست ورزان ما را به خود مشغول ساخته و به بخشینگری و دام گروه اندیشی گرفتار کرده است فقدان نگاه جامع و استراتژیک به مسائل کشور است. به باور این استاد دانشگاه برای نیل به مدیریت مطلوب و پرهیز از سوء مدیریت باید به انسجام درونی و وفاق اجتماعی در داخل روی آورد و با تعامل پویا و اثربخش با محیط بینلملل توانایی انطباق با شرایط پیش برنده محیطی(Adaptation) را فراهم آورد و در صورت بازدارندگی نیز به ایجاد تغییرات کارامد و اثربخش در محیط(Manipulation) مبادرت ورزید. او بر این باور است که نزاعهای بیهوده گروههای سیاسی و توسعه نایافتگی آنها توان جامعه را تحلیل برده است و زمینه را هم برای سوء استفاده دشمنان فراهم آورده است. گزیده گفتگوی «مدیران و رؤسا» را با دکتر مجتبی امیری میخوانید.
با توجه به شدت تغییر و تحولات در دنیای امروز تمامی الگوهای مدیریت استراتژیک و مبتنی بر تفکر برآمده از آن یعنی تفکر استراتژیک تعریف میشود، یعنی باید همواره یک نگاه به داخل سیستم یا عوامل داخلی جامعه و کشور داشت و یک نگاه هم به خارج از سیستم و محیط منطقه و عوامل موجود در نظام بین الملل و بر اساس این دو دسته از عوامل و تعاملات آنها با یکدیگر به بررسی و تجزیه و تحلیل مسائل و تصمیمگیری در باره آنها روی آورد. این نگاه و این نوع از تفکر در میان مدیران ما کمیاب؛ یکی از آسیبهای برآمده از این امر عدمی این است که به سبب فقدان این نوع از تفکر در میان مدیران بسیار میبینیم که مسائل عادی مدیریت استراتژیک قلمداد میشود که اتلاف منابع را به همراه دارد و مسائل استراتژیک عادی تلقی میشود که بحران زا میگردد.
در ادبیات مدیریت، وقتی کسی مسئولیتی را قبول کرد، یعنی پذیرفته است که میتواند یک سیستم را با تمام کاستیهایش از جایی که پذیرفته است یک یا چند گام جلوتر ببرد اما وقتی پذیرفت و موفق نشد تمامی عوامل عدم موفقیت را در بیرون از خودش تعریف میکند و نمی خواهد سهم خودش را هم در این جهت تعیین و اعلام نماید یا عوامل شکستها را به گذشته ارجاع میدهد. در حالی که برخی از این موارد بر اساس عوامل تحت کنترل او شکل گرفته و حاصل ناکارامدی داخلی و عملکرد خود اوست؛ به عبارتی دیگر و با رویکرد به مدیریت استراتژیک، وضعیت شکست یا موفقیت مدیران به نحوه شناخت و مدیریت عوامل داخلی و خارجی اثرگذار بر عملکرد آنان باز میگردد و نمیتوان موفقیتها را به خود نسبت داد و شکستها را به عوامل خارج از خود که این نیز در میان مدیران ما جاری است. واقعیت این است که وقتی یک مدیر نمیتواند مجموعهای که مسئولیتش را عهدهدار شده است درست اداره کند باید کنار بکشد؛ زیرا نمیتوان اختیار داشت و بر بودن در کسوت مدیریت اصرار داشت ولی مسئولیت نپذیرفت و نارساییها را به عوامل خارجی یا رقبای سیاسی و کارشکنان داخلی ربط داد. اگر مشکل از عوامل داخل کشور است باید آن را سامان داد و اگر به عوامل خارج از کشور باز میگردد باید تعاملات بینالمللی را سامان داد و هیچ عذری برای ناکارامدی بر مسند ماندن قابل قبول نیست و آیندگان هم این را بر ما نمیبخشند.
این نکته بسیار اهمیت دارد که از آنجا که اقتصاد ما متکی بر نفت و تجارت خارجی است تا تعاملات ما با دنیا سامان پیدا نکند و درون کشور نیز انسجام ایجاد نشود و به آشتی حول مسائل ملی دست نیابیم، مشکل حل نخواهد شد. باید از همه توان و ظرفیتهای کشور استفاده میکنیم و اگر چنین باشد نتیجه هم میگیریم. متأسفانه همیشه گروههای سیاسی از هر دو جناح نتوانسته و نمیتوانند علی رغم اختلافها حول محورهای مشترکی که دارند با هم کنار بیایند و با دشمن کنار میآیند اما با رقیب خیر.
مشکل دیگر این است که در حال حاضر موافقان و مخالفان در داخل و خارج از کشور شجاعت برخورد با واقعیت را نداشته و ندارند یا نمیخواهند داشته باشند و یا فرافکنی و عقده گشایی میکنند و یا به سبب نارضایتی از وضع موجود قوتها را نادیده میگیرند و همه چیز را با نگاه مغرضانه و نه معرفت شناسانه و مشفقانه تحلیل میکنند و البته در این میان نیز عدهای که از همین وضعیت بهرهمند میشوند و از آن دفاع میکنند خود جزئی از مسئله شدهاند و نمیخواهند یک سطح از مسئله فراتر آمده و عاقلانه و واقع گرایانه مسائل را شناخته و بخشی از راه حل باشند. کسانی که در نظام تصمیمگیری قرار گرفتهاند و هم پول و هم قدرت دارند اما کاری انجام نمیدهند نباید توپ را در زمین دیگران بیاندازند و خود را مبرا کنند. واقعیت این است که بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن از انقلاب، هنوز نتوانستهایم معیشت مردم را متناسب با شأن آنان درست سامان بدهیم و اگر چنین استمرار یابد، دین آنان نیز از دست خواهد رفت.
یکی دیگر از مشکلات کشور این است که همه از باید و نبایدها میگویند و کمتر از چگونگیها وبه عبارت بهتر از مدیریت استراتژیک سخن به میان میآورند و مدیریت بیشتر در رابطه با چگونگیها و عرصه عقلانیتهاست؛ از این رو، این نقد بر بسیاری از مقامات اجرایی کشور وارد است که تصور میکنند تنها با تأکید بر بایدها یا دستور دادنها میتوان پاسخ گرفت حال آنکه باید در عمل گفت ” چطور؟ و برنامه تحقق آن را هم اعلام کرد و به آن متعهد بود”؛ از این رهگذر است که به پاسخ میرسیم و البته این نیز نیازمند علم باوری و علم محوری است که این نیز از مقولات عدمی در عرصه اداره امور کشور است.
برخی ناکارامدی عملکرد مدیریت را به دانشگاه و نهاد آموزش ارجاع داده میدهند و اینکه مدیران ناکارامد هم محصول دانشگاههای ما هستند، واقعیت این است که اگر وضعیت جوامع و مدیریت استراتژیک آنها را به دو نظام تصمیمگیری و نظام دانایی ارجاع دهیم هر دو نظام از نارساییهای داخلی رنج میبرند و بین این دو نیز پیوند معنادار و پویایی که کارامدی و اثربخشی هر دو را به همراه داشته باشد وجود ندارد.
نکته قابل توجه این است که دانشگاه پول و قدرت ندارد و برخورداری از این دو نیز بیش از برخورداری از علم و دانش مستعد فساد است که به دنبال آن ناکارامدی و اثربخش نبودن به همراه خواهد آمد. در واقع همچنانکه در عاملیت و ساختار یا رابطه فرد و ساختار های اجتماعی هیچیک را نمیتوان برگرفت و دیگری را فرو نهاد و علت موفقیت یا شکست برشمرد ولی نقش ساختارها و محیط قویتر از افراد است و افراد وقتی در ساختارهای معیوب و غیر توسعه یافته قرار میگیرند، نمیتوانند از کارایی و اثربخشی لازم برخوردار شوند. این نارساییهای ساختاری نه تنها در نظام آموزش عالی که در نظام آموزش و پرورش و وضعیت معلمان نیز دیده میشود که اگر چه نیازمند نقادی های درونی است ولی باید دانست که بسیاری از مشکلات آنها هم برخاسته از نظام سیاسی و خط مشیگذاری کشور است که به این نظامها سرریز شده است. نمونه بارز این مسئله را امروزه در نارضایتیهای معلمان میبینیم که در مقابل هم برنامه مشخصی برای حل مشکلات و کاهش نارضایتیهای آنان نمیبینیم و با مسائل نرم افزارانه آنان برخوردهای سختافزاری را شاهدیم. خشونتهایی که گاه از سوی معلمان یا دانش آموزان یا والدین آنان که در فضای مجازی هم انعکاس وسیع مییابد میبینیم برخاسته از چنین ناهماهنگیهایی است که از فقدان پیوند معنادار و پویا میان نظام تصمیمگیری کشور و نظام دانایی حکایت میکند. در چنین شرایطی وزیر آموزش و پرورش نیز به جای تدبیر هوشمندانه با همان رویکرد سخت معلمان را تهدید به اخراج میکند و تصورش این است که با این رویکرد میتوان به حل مسئله نائل آمد که برعکس آن را تشدید میکند و در نتیجۀ استمرار این رفتارها که گاه نهادینه هم میشود با تقابل عصبی نظام تصمیمگیری و جامعه با یکدیگر مواجه میشویم که به طور طبیعی دانسته و نادانسته بهترین شرایط را برای بهرهبرداری دشمنان این مرز و بوم و دین و آئین فراهم میآوریم.
والسلام
مارا در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.