در بین مردم ما داستانی طنز در مورد مدیریت وجود دارد که نگاه کلی جامعه را به مدیران مینمایاند. میگویند فردی پسر بیسوادش را برای استخدام نزد دوست با نفوذی برد. او مدیریت سازمانی را پیشنهاد کرد. پدر اعتراض کرد و گفت پسرم تجربه و سواد کافی ندارد، به او نهایتاً شغلی در حد کارشناس بدهید. مرد با نفوذ گفت تنها کاریکه سواد و تجربه نمیخواهد مدیریت است. این که چرا مردم ارج و قرب زیادی برای مدیر و مدیریت قائل نیستند، به نبود یک فضای رقابتی در جامعه باز میگردد. ارزش مدیر در چنین فضایی آشکار میشود و اگر نتوانیم عملکرد مدیر را ارزیابی کنیم، قدر او را هم نخواهیم دانست. اکنون بحث در سازمان های ما بر سر این است که فلان کالا را میسازیم یا فلان خدمت را ارایه خواهیم کرد. اما این که با چه قیمتی و در چه زمانی این کار انجام میگیرد، مطرح نیست. به همین دلیل ارزش مدیران را نمیتوان به خوبی سنجید و طبیعتاً مدیر هم سرمایه ملی تلقی نمیشود. در چنین سازمان هایی کارکنان با علاقه بیشتری کار میکنند و کمتر به فکر خروج از سازمان میافتند. مدیریت یکهسوار نیست و غیبت او سبب توقف کار نمیشود. در چنین سازمان هایی کارکنان هم میتوانند سهمی در سهام سازمان داشته و به قیمت آن اهمیت دهند. در حالت ایدهآل هم مدیر از میان یکی از کارکنان برجسته آن سازمان انتخاب خواهد شد. هر شخص در جای خود قرار دارد و برای ارتقای مزد و مزایای یک نفر، کارشناس یا مهندس یک شرکت را، بدون آن که علم کافی داشته باشد، به عنوان مدیر آنجا انتخاب نمیکنیم تا از او مدیری ناموفق بسازیم.
به هر حال تا زمانی که زمینه فضای کسب و کار رقابتی فراهم نشود و محاسبه هزینه و فایده در پروژهها و در عملکرد مدیران لحاظ نشود، قدر مدیران را به عنوان سرمایه ملی یک کشور نخواهیم دانست.